۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

در ستایش یک قهرمان قسمت اول(خسرو گلسرخی)

بررسی چهره های و شخصیت های مبارز تاریخ ایران در این قسمت به شخصی می پردازیم که از ان و کم سخن گفته شده!!!!!!
در این مطلب به شاعر و نویسنده مارکسیست ایرانی و از فعالان سیاسی چپ گرا خسرو گلسرخی خواهیم پرداخت...


http://i37.tinypic.com/1zyeerq.jpg

خسرو گلسرخی در روز دوم بهمن سال بیست و دو در رشت به دنیا آمد. پدرش قدیر گلسرخی و مادرش شمس الشریعه وحید هردو از روشنفکران و آزادی خواهان گیلان بودند .هنگامی که خسرو پنج سال بیشتر نداشت پدرش درگذشت و وی به همراه برادرش فرهاد به خانه پدربزرگش محمد وحید در قم پناه برد. محمد وحید از آزادی خواهان و یاران میرزا کوچک خان در جنبش جنگل بود.و آشکار است که خسرو این روحیه آزادی خواهی و مبارزه را از پدر بزرگش بیاموزد. در سن نوزده سالگی خسرو تنها حامی و آموزگار خویش محمد وحید را از دست داد و به همراه برادرش راهی تهران شد و در محله امین حضور در خانه ای کوچک مستقر شد . خسرو در تهران مشغول کار شد و تمام وقتش را برای گذران زندگی صرف کار می کرد ولی از یادگیری زبان فرانسه و انگلیسی و یادگیری مطالب پژوهشی هرگز غافل نشد . او با عناوین مختلف چون دامون و خ گ در روزنامه و مجلات مقالات مختلفی را به چاپ می رسانید. در سال 48 هنگامی که سردبیری روزنامه کیهان را داشت با عاطفه گرگین نویسنده و پژوهش گر ازدواج کرد .در فاصله بین سال های 48 تا 50 نوشته های بسیاری از وی با مضمون های مختلف و البته همراه با انتقاد از وی چاپ شد که مورد توجه بسیاری از روشنفکران و مردم قرارگرفت.یکی از مهمترین نوشته های خسرو که بسیار مورد توجه قرارگرفت مطلب درباره فروغ فرخزاد بود . او در یادبود پنجمین سال درگذشت فروغ چنین نوشت : او زیبایی را در بافت خشن زندگی جستجو می کرد. شعر فروغ ، شعر اجتماعی او شاید مردمی ترین شعر روزگار ما باشد ...
دوران زندگی خسرو با عاطفه چهار سال بود و بهره این همزیستی پسریست بنام دامون که البته عاطفه گرگین اندکی پس از دستگیری خسرو نیز دستگیر و به جهار سال زندان محکوم شد و سرپرستی دامون به عهده برادر خسرو فرهاد افتاد.
خسرو گلسرخی در 29 بهمن 52 به جرم ساختگی شرکت در طرح گروگانگیری رضا پهلوی در دادگاه ارتشی به اعدام محکوم و درمیدان چیتگر تهران تیر باران شد .خسرو در دفاع از خود دادگاه را فرمایشی خواند و گفت :
در ایران انسان را بخاطر داشتن فکر و اندیشه محاکمه می کنند .چنان که گفتم من از خلق جدا نیستم ولی نمونه صادق آن هستم این نوع برخورد با یک جوان ، کسی که اندیشه می کند یادآور انکیزاسیون و تفتیش عقاید قرون وسطایی است .یک سازمان عریض و طویلبروكراسي تحت عنوان فرهنگ و هنر وجود دارد که تنها یک بخش آن فعال است و ان بخش سانسور است که بنام اداره نگارش خوانده می شود ...................... وبدین گونه است که فرهنگ مومیایی شده که برخاسته از روابط تولیدی بورژوا کمپرادو است در جامعه مستقر گردیده و کتاب و اندیشه را باسانسور شدید خود خفه می کند .
ولی آیا با تمام این اعمالی که صورت می گیرد با تمام خفقان می توان جلوی اندیشه راگرفت ؟؟؟؟؟

ادامه دارد .......



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر